شهید سید حسین برزگر در تهران و در خانواده ای مذهبی متولد شد. در اوان ولادت پدر بزرگوارش را از دست داد و چون از خانواده ای فقیری بود از همان کودکی با مردم محروم الفت و انسی دیرینه داشت و چون از غنای روحی بلندی برخوردار بود عظمت خود را به عنوان یک انسان و شایسته ترین آفریده به نیکی می شناخت از نوجوانی دریافت که انسان و شخصیت آدمی در دو جهت شکل می گیرد. یکی به سمت اسفل و دیگری در جهت اعلی. او با هوش تر از آن بود که برتری و فضیلت اعلی علیین را درنیابد. بهمین دلیل سمت وسوی او از همان زمان شکل گرفت و آنچنان بی تاب بلندترین نقطه در کائنات بود که شهادت را به پاس رسیدن به ان برگزید. سید دارای مدرک کارشناسی در رشته شیمی از دانشگاه تبریز بود و تخصص او در این رشته آنگونه بود که می توانستی او را یک محقق به حساب بیاوری. چنان تسلطی به رشته تحصیلیش داشت که با دکترای این رشته به مباحثه علمی با حفظ برتری می پرداخت. در رشته ورزش های رزمی دارای کمربند ممتاز بود و در زمینه لوله کشی تاسیسات حرارتی و برودتی ، سیم کشی برق خانگی و تابلو های برق صنعتی و طاق زنی و کاش کاری در حد یک استاد ماهر بود یک مفسر قرآن بود به گونه ایی که آنچنان شیوا و روان تفسیر می کرد که گویی زبان مادریش عربی بوده است انچنان متواضع و فروتن بود که حتی همسایگان دیوار به دیوارش تا قبل از شهادت او نمی دانستند که مدیر ادراه بوده است بخاطر اینکه هزینه زندگی و دستگیری از محرو مان را تامین کند و بدلیل ناکافی بودن حقوق دولتی و بمنظور حمایت مالی از محرو مین که می شناخت و بدو مراجعه می کردند حتی در زمان مدیریت با وانت بار خود پس از ساعت اداری کار می کرد واز کار بعنوان جوهر اصلی رشد انسان هیچ ابایی نداشت در برخوردهای اداری بعنوان یک مدیر با کارکنان زیر دستش بسیار متواضعانه رفتار می کرد و همانگونه با آنان سخن می گفت که با مقامات بالاتر به صحبت می نشست. سومین روز از مرداد سال 1367 آن هنگام که عملیات مرصاد آغاز شد ایشان از اولین افرادی بود که با همت و غیرت بی نظیر راهی جبهه های غرب کشور گردید و در اولین روز حمله دشمنان با اسلحه و نارنجک به قلب دشمنان حمله کرد و تنها یک شب در کربلای جبهه که آنرا می توان یک شب عاشورایی دانست گذراند و فردای همان روز هنگامی که موذن اذان ظهر را صلا می داد شهیدی در خون خویش فرو غلطید. شهیدی که ملائک بر آنهمه صفا و خلوص و شجاعت و مردانگی و غیرت و شرف غبطه می خوردند. پس از شهادت دقیقا سه شبانه روز پیکر مطهرش به علت اشغال منطقه عملیاتی توسط دشمن در زیر تابش بیدریغ آفتاب در روی تپه ایی بر زمین ماند . یادش گرامی و راهش پر رهرو باد. شهيد والامقام ولي الله سليماني فرد در پاييز سال 1337 در روستاي ازني از بخش چهاردانگه شهرستان ساري در خانواده اي كشاورز،پدرشان به نام فيض الله و در دامان مادري به نام سيده بي بي موسوي كه از سلاله ي زهرا سلام الله عليها ديده به جهان گشود. ايشان دوره ابتدايي را در دبستان روستاي ازني طي نمودو به دليل علاقه وافري كه به مسايل مذهبي داشت ، در جلسات سخنراني وعاظ حضور مي يافت و عينا مطالب را در سينه ضبط نموده و براي همسالان خود بيان مي كرد به طوري كه تحسين عموم را بر مي انگيخت. همين عامل جرقه اي شد كه وي پس از طي دوران ابتدايي جهت فرگيري دروس حوزوي به شهرستان ساري عزيمت نمود و در مدرسه علميه مصطفي خان و تحت اشراف مرحوم آيه الله شفيعي به تحصيل حوزوي پرداخت. مادر شهيد مي گويد:« در ايام ماه مبارك رمضان ، شهيد سليماني در حسينه روستاي ازني به سخنراني و نوحه خواني مي پرداخت كه مورد توجه بيش از پيش مرحوم حجه الاسلام و المسلمين مهدوي (امام جمعه فقيد كياسر، جويبار) قرار گرفت و ايشان شهيد را براي مهاجرت به قم و توشه گيري از علما و مراجع بزرگ ترغيب نمود و در نتيجه عازم شهر مقدس قم شد.» وصيت نامه شهيد ولي الله سليماني فرد نكته ديگر اين پسر اين شهيد بزرگوار روح الله سليماني فرد كه خود از رو حانيون به نام و فاضل مي باشد در راستاي احياي نام و ياد شهداي روحاني منطقه و به خصوص شهيد سليماني در22 مهر در سالگرد آن شهيد والامقام در سال 1388 ياد واره ي شهداي روحاني بخش چهاردانگه را در روستاي ازني با مجد بزرگي خاصي و با حضور پرشور محل و دوستان آن شهيد و مسئولين استان برگزار نمود. «زندگی نامه شهيد مر تضی مطهری» سيزدهم بهمن ماه سال 1298 فريمان ميزبان نوزادي شد كه او را مر تضي ناميدند. سيزده سال بعد مرتضي طلبه حوزه علميه شد و در سال 1316 براي ادامه تحصيل علوم ديني به قم مراجعت كرد و در محضر درس اساتيدي چون امام خميني (ره)، آيت الله العظمي بروجردي و علامه سيد محمد حسين طباطبايي شركت نمود. سال 1331 بود كه به تهران مهاجرت كرد و شروع به تدريس در دانشكده معقول و منقو ل (الهيات و معارف اسلامي) دانشگاه تهران نمود و در همان زمان به همكاري با مجامع اسلامي وكانونهاي مذهبي پرداخت. در پانزدهم خرداد ماه 42 دستگير و راهي زندان شد و يكسال پس از آن به صلاحديد امام خميبي (ره) با جمعيت هاي مؤتلفه اسلامي آغاز به همكاري نمود. پس از چندي حسينيه ارشاد تهران را تأسيس كرد كه گام مؤثري درجهت جذب و سازماندهي جوانان بود. در سال 1348 به دليل انتشار اعلاميه اي مبني بر جمع آوري كمك به آوارگان فلسطين راهي زندان شد. سال 1354 بود كه رژيم به دليل احساس خطري كه از جانب شهيد مطهري مي نمود ايشان را ممنوع المنبر اعلام كرد. دو سال بعد در سال 1356 استاد اقدام به پايه گذاري جامعه روحانيت مبارز تهران نمود. در سا ل 1357 در سفري به پاريس مسؤوليت تشكيل شوراي انقلاب از سوي امام (ره) به ايشان واگذار شد. او كه پاره تن امام بود در ارديبهشت ماه 1358 پس از سالها تلاش در جهت اعتلاي كلمه الله به دست گروه فرقان به شهادت رسيد. نامش بلند و يادش جاودان. زندگی نامه شهید دکتر چمران «قرآن كريم- الاحزاب آيه23» سخن گفتن از شهيدي با ابعاد گوناگون، از اسوهاي كه جمع اضداد بود، از آهن و اشك، از شير بيشة نبرد و عارف شبهاي قيرگون، از پدر يتيمان و دشمن سرسخت كافران بسيار سخت بلكه محال است. سخن گفتن از شهيد دكتر مصطفي چمران، اين مرد عمل و نه مرد سخن، اين نمونه كامل هجرت، جهاد و شهادت، اين شاگرد مكتب علي(ع)، اين مالكاشتر جنوب لبنان و حمزة كربلاي خوزستان سخت و دشوار است. چرا كه حتي نميتوان يكي از ابعاد وجودي او را آنگونه كه هست، توصيف كرد و نبايست انتظار داشت كه بتوانيم تصوير كاملي در اين مختصر از او ترسيم نمايئم، كه مردان و رهروان راه علي(ع) و حسين(ع) را با اين كلمات مادي و معيارهاي خاكي نميشود توصيف نمود و سنجيد. اين مروري است گذرا و سريع، بر حيات كوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ايثار، عشق و فداكاري شهيد دكتر مصطفي چمران. تـولد: دكتر مصطفي چمران در سال 1311 در تهران، خيابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولك متولد شد. تحصيـلات: وي تحصيلات خود را در مدرسه انتصاريه، نزديك پامنار، آغاز كرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه تحصيل داد و در سال 1336 در رشتة الكترومكانيك فارغالتحصيل شد و يكسال به تدريس در دانشكدة فني پرداخت. وي در همة دوران تحصيل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصيلي شاگردان ممتاز به امريكا اعزام شد و پس از تحقيقاتعلمي در جمع معروفترين دانشمندان جهان در دانشگاه كاليفرنيا و معتبرترين دانشگاه امريكا –بركلي- با ممتازترين درجة علمي موفق به اخذ دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسما گرديد. از 15سالگي در درس تفسير قرآن مرحوم آيتالله طالقاني، در مسجد هدايت، و درس فلسفه و منطق استاد شهيد مرتضي مطهري و بعضي از اساتيد ديگر شركت ميكرد و از اولين اعضاء انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سياسي دوران دكتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملي شدن صنعتنفت شركت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداري از نهضتملي ايران در كشمكشهاي مرگ و حيات اين دوره بود. بعد از كودتاي ننگين 28 مرداد و سقوط حكومت دكتر مصدق، به نهضت مقاومت ملي ايران پيوست و سختترين مبارزهها و مسئوليتهاي او عليه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ايران، بدون خستگي و با همه قدرت خود، عليه نظام طاغوتي شاه جنگيد و خطرناكترين مأموريتها را در سختترين شرايط با پيروزي به انجام رسانيد. در امريكا، با همكاري بعضي از دوستانش، براي اولينبار انجمن اسلامي دانشجويان امريكا را پايهريزي كرد و از مؤسسين انجمن دانشجويان ايراني در كاليفرنيا و از فعالين انجمن دانشجويان ايراني در امريكا به شمار ميرفت كه به دليل اين فعاليتها، بورس تحصيلي شاگرد ممتازي وي از سوي رژيم شاه قطع ميشود. پس از قيام خونين 15 خرداد سال 1342 و سركوب ظاهري مبارزات مردم مسلمان به رهبري امامخميني(ره) دست به اقدامي جسورانه و سرنوشتساز ميزند و همه پلها را پشتسر خود خراب ميكند و به همراه بعضي از دوستان مؤمن و همفكر، رهسپار مصر ميشود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سختترين دورههاي چريكي و جنگهاي پارتيزاني را ميآموزد و به عنوان بهترين شاگرد اين دوره شناخته ميشود و فوراً مسئوليت تعليم چريكي مبارزان ايراني به عهدة او گذارده ميشود. به علت برخورداري از بينش عميق مذهبي، از مليگرايي وراي اسلام گريزان بود و وقتي در مصر مشاهده كرد كه جريان ناسيوناليسم عربي باعث تفرقة مسلمين ميشود، به جمال عبدالناصر اعتراض كرد و ناصر ضمن پذيرش اين اعتراض گفت كه جريان ناسيوناليسم عربي آنقدر قوي است كه نميتوان به راحتي با آن مقابله كرد و با تأسف تأكيد ميكند كه مات هنوز نميدانيم كه بيشتر اين تحريكات از ناحية دشمن و براي ايجاد تفرقه در بين مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و يارانش اجازه ميدهد كه در مصر نظرات خود را بيان كنند. در لبنـان: بعد از وفات عبدالناصر، ايجاد پايگاه چريكي مستقل، براي تعليم مبارزان ايراني، ضرورت پيدا ميكند و لذا دكتر چمران رهسپار لبنان ميشود تا چنين پايگاهي را تأسيس كند. او به كمك امام موسيصدر، رهبر شيعيان لبنان، حركت محرومين و سپس جناح نظامي آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مباني اسلامي پيريزي نموده كه در ميان توطئهها و دشمنيهاي چپ و راست، با تكيه بر ايمان به خدا و با اسلحة شهادت، خط راستين اسلام انقلابي را پياده ميكند و عليگونه در معركههاي مرگ و حيات به آغوش گرداب خطر فرو ميرود و در طوفانهاي سهمناك سرنوشت، حسينوار به استقبال شهادت ميتازد و پرچم خونين تشيع را در برابر جبارترين ستمگران روزگار، صهيونيزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستگرايان «فالانژ»، به اهتزاز درميآورد و از قلب بيروت سوخته و خراب تا قلههاي بلند كوههاي جبلعامل و در مرزهاي فلسطين اشغال شده از خود قهرمانيها به يادگار گذاشته؛ در قلب محرومين و مستضعفين شيعه جاي گرفته و شرح اين مبارزات افتخارآميز با قلمي سرخ و به شهادت خون پاك شهداي لبنان، بر كف خيابانهاي داغ و بر دامنة كوههاي مرزي اسرائيل براي ابد ثبت گرديده است. پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران: دكتر چمران با پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي ايران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز ميگردد. همه تجربيات انقلابي و علمي خود را در خدمت انقلاب ميگذارد؛ خاموش و آرام ولي فعالانه و قاطعانه به سازندگي ميپردازد و همة تلاش خود را صرف تربيت اولين گروههاي پاسداران انقلاب در سعدآباد ميكند. سپس در شغل معاونت نخستوزير در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر مياندازد تا سريعتر و قاطعانهتر مسئله كردستان را فيصله دهد تا اينكه بالاخره در قضية فراموش ناشدني «پاوه» قدرت ايمان و ارادة آهينن و شجاعت و فداكاري او بر همگان ثابت ميگردد. در كردستـان: در آن شب مخوف پاوه، همة اميدها قطع شده بود و فقط چند پاسدار مجروح، خسته و دلشكسته در ميان هزاران دشمن مسلح به محاصره افتاده بودند. اكثريت پاسداران قتلعام شده بودند و همة شهر و تمام پستي و بلنديها به دست دشمن افتاده بود و موج نيروهاي خونخوار دشمن لحظه به لحظه نزديكتر ميشد. باران گلوله ميباريد و ميرفت تا آخرين نقطه مقاومت نيز در خون پاسداران غرق گردد. ولي دكتر چمران با شهامت و شجاعت و ايثارگري فراوان توانست اين شب هولناك را با پيروزي به صبح اميد متصل كند و جان پاسداران باقيمانده را نجات دهد و شهر مصيبتزده را از سقوط حتمي برهاند. آنگاه فرمان انقلابي امامخميني(ره) صادر شد. فرماندهي كل قوا را به دست گرفت و به ارتش فرمان داد تا در 24 ساعت خود را به پاوه برساند و فرماندهي منطقه نيز به عهدة دكتر چمران واگذار شد. رزمندگان از جان گذشته انقلاب، اعم از سرباز و پاسدار به حركت درآمدند و همة تجارب انقلابي، ايمان، فداكاري، شجاعت،قدرت رهبري و برنامهريزي دكتر چمران در اختيار نيروهاي انقلاب قرار گرفت و عاليترين مظاهر انقلابي و شكوهمندترين قهرمانيها به وقوع پيوست و در عرض 15 روز شهرها و راهها و مواضع استراتژيك كردستان به تصرف نيروهاي انقلاب اسلامي درآمد و كردستان از خطر حتمي نجات يافت و مردم مسلمان كرد با شادي و شعف به استقبال اين پيروزي رفتند. وزارت دفـاع: دكتر چمران بعد از اين پيروزي بينظير به تهران احضار شد و از طرف رهبر عاليقدر انقلاب، امامخميني(ره)، به وزارت دفاع منصوب گرديد. در پست جديد، براي تغيير و تحول ارتش از يك نظام طاغوتي، به يك سلسله برنامههاي وسيع بنيادي دست زد كه پاكسازي ارتش و پياده كردن برنامههاي اصلاحي از اين قبيل است تا به ياري خدا و پشتيباني ملت، ارتشي به وجود آيد كه پاسدار انقلاب و امنيت استقلال كشور باشد و رسالت مقدس اسلامي ما را به سرمنزل مقصود برساند. مجلـس: دكتر مصطفي چمران در اولين دور انتخابات مجلس شوراي اسلامي، از سوي مردم تهران به نمايندگي انتخاب شد و تصميم داشت در تدوين قوانين و نظام جديد انقلابي، بخصوص در ارتش، حداكثر سعي و تلاش خود را بكند تا ساختار گذشتة ارتش به نظامي انقلابي و شايسته ارتش اسلامي تبديل شود. در يكي از نيايشهاي خود بعد از انتخاب نمايندگي مردم در مجلس شوراي اسلامي، اينسان خدا را شكر ميگويد: «خدايا، مردم آنقدر به من محبت كردهاند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار كردهاند كه به راستي خجلم و آنقدر خود را كوچك ميبينم كه نميتوانم از عهده آن به درآيم. خدايا، تو به من فرصت ده، توانايي ده تا بتوانم از عهده برآيم و شايستة اين همه مهر و محبت باشم.» وي سپس به نمايندگي رهبر كبير انقلاب اسلامي در شورايعالي دفاع منصوب شد و مأموريت يافت تا بطور مرتب گزارش كار ارتش را ارائه كند. در خوزستـان: گروهي از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع شدند و او با تربيت و سازماندهي آنان، ستاد جنگهاي نامنظم را در اهواز تشكيل داد. اين گروه كمكم قوت گرفت و منسجم شد و خدمات زيادي انجام داد. تنها كساني كه از نزديك شاهد ماجراهاي تلخ و شيرين، پيروزيها و شكستها، شهامتها و شهادتها و ايثارگريهاي آنان بودند، به گوشهاي از اين خدمات كه دكترچمران شخصاً مايل به تبليغ و بازگويي آنها نبود، آگاهي دارند. ايجاد واحد مهندسي فعال براي ستاد جنگهاي نامنظم يكي از اين برنامهها بود كه به كمك آن، جادههاي نظامي به سرعت در نقاط مختلف ساخته شد و با نصب پمپهاي آب در كنار رود كارون و احداث يك كانال به طول حدود بيست كيلومتر و عرض يك متر در مدتي حدود يكماه، آب كارون را به طرف تانكهاي دشمن روانه ساخت، به طوري كه آنها مجبور شدند چند كيلومتر عقبنشيني كنند و سدي عظيم مقابل خود بسازند و با اين عمل فكر تسخير اهواز را براي هميشه از سر به دور دارند. يكي از كارهاي مهم و اساسي او از همان روزهاي اول، ايجاد هماهنگي بين ارتش، سپاه و نيروهاي داوطلب مردمي بود كه در منطقه حضور داشتند. بازده اين حركت و شيوة جنگ مردمي و هماهنگي كامل بين نيروهاي موجود، تاكتيك تقريباً جديد جنگي بود؛ چيزي كه ابرقدرتها قبلاً فكر آن را نكرده بودند. متأسفانه اين هماهنگي در خرمشهر بوجود نيامد و نيروهاي مردمي تنها ماندند. او تصميم داشت به خرمشهر نيز برود، ولي به علت عدم وجود فرماندهي مشخص در آنجا و خطر سقوط جدي اهواز، موفق نشد ولي چندينبار نيروهايي بين دويست تا يكهزار نفر را سازماندهي كرده و به خرمشهر فرستاد و آنان به كمك ديگر برادران مقاوم خود توانستند در جنگي نابرابر مقابل حملات پياپي دشمن تا مدتها مقاومت كنند. محرم ماه شهادت و پيروزي سوسنگرد: پس از يأس دشمن از تسخير اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دلبسته بود تا روياي قادسيه را تكميل كند و براي دومينبار به آن شهر مظلوم حمله كرد و سه روز تانكهاي او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادي از آنان توانستند به داخل شهر راه يابند. دكتر چمران كه از محاصره تعدادي از ياران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، با فشار و تلاش فراوان خود و آيتالله خامنهاي، ارتش را آماده ساخت كه براي اولينبار دست به يك حمله خطرناك و حماسهآفرين نابرابر بزند و خود نيز نيروهاي مردمي و سپاه پاسداران را در كنار ارتش سازماندهي كرد و با نظمي نو و شيوهاي جديد از جانب جادة اهواز- سوسنگرد به دشمن يورش بردند. شهيدچمران پيشاپيش يارانش، به شوق كمك و ديدار برادران محاصره شده در سوسنگرد، به سوي اين شهر ميشتافت كه در محاصرة تانكهاي دشمن قرار گرفت. او ساير رزمندگان را به سوي ديگري فرستاد تا نجات يابند و خود را به حلقة محاصرة دشمن انداخت؛ چون آنجا خطر بيشتر بود و او هميشه به دامان خطر فرو ميرفت. در اين هنگام بود كه نبرد سختي درگرفت؛ نيروهاي كماندوي دشمن از پشت تانكها به او حمله كردند و او همچون شيري در ميدان، در مصاف با دشمن متجاوز از نقطهاي به نقطهاي ديگر و از سنگري به سنگري ديگر ميرفت. كماندوهاي دشمن او را زير رگبار گلولة خود گرفته بودند، تانكها به سوي او تيراندازي ميكردند و او شجاعانه بدون هراس از انبوه دشمن و آتش شديد آنها سريع، چابك، برافروخته و شادان از شوق شهادت در ركاب حسين(ع) و در راه حسين(ع). در روز قبل از تاسوعا، به آتش آنها پاسخ گفته و هر لحظه سنگر خود را تغيير ميداد. در همين اثناء، همرزم باوفايش به شهادت رسيد و او يكتنه به نبرد حسينگونه خود ادامه ميداد و به سوي دشمن حمله ميبرد. هرچه تنور جنگ گرمتر كيشد و آتش حمله بيشتر زبانه ميكشيد، چهرة ملكوتي او، اين مرد راستين خدا و سرباز حسين(ع)، گلگونتر وشوق به شهادتش افزونتر ميشد تا آنكه در حين «رقص چنين ميانه ميدان» از دو قسمت پاي چپ زخمي شد. خون گرم او با خاك كربلاي خوزستان درهم آميخت و نقشي زيبا از شجاعت و عشق به شهادت و تلاش خالصانه در راه خدا آفريد و هنوز هم گرمي قطرات خون او گرميبخش رزمندگان باوفاي اسلام و سرخي خونش الهامبخش پيروزي نهايي و بزرگ آنان است. با پاي زخمي بر يك كاميون عراقي حمله برد. سربازان صدام از يورش اين شير ميدان گريخته و او به كمك جوان چابك ديگري كه خود را به مهلكه رسانده بود، به داخل كاميون نشست و با لباني متبسم، ديگران را نويد پيروزي ميداد. خبر زخمي شدن سردار پرافتخار اسلام، در نزديكي دروازة سوسنگرد، شور و هيجاني آميخته با خشم و اراده و شجاعت در ياران او و ساير رزمندگان افكند كه بيمحابا به پيش تاختند و شهر قهرمان و مظلوم سوسنگرد و جان چند صد تن رزمندة مؤمن را از چنگال صداميان نجات بخشيدند. دكتر چمران با همان كاميوني كه خود را به بيمارستاني در اهواز رسانيد و بستري شد، اما بيش از يك شب در بيمارستان نماند و بعد از آن به مقر ستاد جنگهاي نامنظم و دوباره با پاي زخمي و دردمند به ارشاد ياران وفادار خود پرداخت. جالب اينجا بود كه در همان شبي كه در بيمارستان بستري بود، جلسة مشورتي فرماندهان نظامي (تيمسار شهيدفلاحي، فرماندة لشگر 92، شهيد كلاهدوز، مسئولين سپاه و سرهنگ محمد سليمي كه رئيس ستاد او بود)، استاندار خوزستان و نمايندة امام در سپاه پاسداران (شهيدمحلاتي) در كنار تخت او در بيمارستان تشكيل شد و درهمان حال و همان شب، پيشنهاد حمله به ارتفاعات اللهكبر را مطرح كرد. آغاز حركت مجدد: به رغم اصرار و پيشنهاد مسئولين و دوستانش، حاضر به ترك اهواز و ستاد جنگهاي نامنظم و حركت به تهران براي معالجه نشد و تمام مدت را در همان ستاد گذراند، در حالي كه در كنار بسترش و در مقابلش نقشههاي نظامي منطقه، مقدار پيشروي دشمن و حركت نيروهاي خودي نصب شده بود و او كه قدرت و ياراي به جبهه رفتن نداشت، دائماً به آنها مينگريست و مرتب طرحهاي جالب و پيشنهادات سازنده در زمينههاي مختلف نظامي، مهندسي و حتي فرهنگي ارائه ميداد. كمكم زخمهاي پاي او التيام مييافت و او ديگر نميتوانست سكون را تحمل كند و با چوب زيربغل به پا خاست و بازهم آمادة رفتن به جبهه شد. به دنبال نبرد بيست و هشتم صفر (پانزدهم ديماه 59) كه منجر به شكست قسمتي از نيروهاي ماشد و فاجعة هويزه به بار آمد، ديگر تاب نشستن نياورد، تعدادي از رزمندگان شجاع و جان بر كف را از جبهه فرسيه انتخاب كرد و با چند هليكوپتر كه خود فرماندهي آنها را بر عهده داشت، با همان چوب زيربغل دست به عملي بيسابقه و انتحاري زد. او در حالي كه از درد جنگ به خود ميپيچيد و از ناراحتي ميخروشيد، آمادة حمله به نيروهاي پشت جبهه و تداركاتي دشمن در جاده جفير به طلايه شد كه به خاطر آتش شديد دشمن، هليكوپترها نتوانستند از سد آتش آنها از منطقه هويزه بگذرند و حملة هوايي دشمن هليكوپترها را مجبور به بازگشت ساخت كه وي از اين بازگشت سخت ناراحت و عصباني بود. ديدار امام امت: بالاخره در اسفند ماه 59 چوب زيربغل را نيز كنار گذاشت و با كمي ناراحتي راه ميرفت و همراه با همرزمانش از يكايك جبهههاي نبرد در اهواز ديدن كرد. پس از زخمي شدن، اولينبار، براي ديدار با امام امت و عرض گزارش عازم تهران شد. به حضور امام رسيد و حوادثي را كه اتفاق افتاده بود و شرح مختصر عمليات و پيشنهادات خود را ارائه داد. امام امت(ره) پدرانه و با ملاطفت خاصي به سخنانش گوش ميداد، او و همة رزمندگان را دعا ميكرد و رهنمودهاي لازم را ارائه ميداد. دكتر چمران از سكون و عدم تحركي كه در جبههها وجود داشت دائماً رنج ميبرد و تلاش ميكرد كه با ارائه پيشنهادات و برنامههاي ابتكاري حركتي بوجود آورد و اغلب اين حركتها را توسط رزمندگان شجاع و جانبركف ستاد نيز عملي ميساخت. او اصرار داشت كه هرچه زودتر به تپههاي اللهاكبر و سپس به بستان حمله شود و خود را به تنگ چزابه كه نزديكي مرز است، رسانده تا ارتباط شمالي و جنوبي نيروهاي عراقي و مرز پيوسته آنان قطع شود. بالاخره در سيويكم ارديبهشت ماه سال شصت، با يك حملة هماهنگ و برقآسا، ارتفاعات اللهاكبر فتح شد كه پس از پيروزي سوسنگرد بزرگترين پيروزي تا آن زمان بود. شهيد چمران به همراه رزمندگان شجاع اسلام در زمرة اولين كساني بود كه پاي به ارتفاعات اللهاكبر گذاشت؛ درحالي كه دشمن زبون هنوز در نقاطي مقاومت ميكرد. او و فرماندة شجاعش ايرج رستمي، دو روز بعد، با تعدادي از جان بركفان و ياران خود توانستند با فداكاري و قدرت تمام تپههاي شحيطيه (شاهسوند) را به تصرف درآوردند، درحالي كه ديگران در هالهاي از ناباوري به اين اقدام جسورانه مينگريستند. پس از پيروزي ارتفاعات اللهاكبر، اصرار داشت نيروهاي ما هرچه زودتر، قبل از اينكه دشمن بتواند استحكاماتي براي خود ايجاد كند، به سوي بستان سرازير شوند كه اين كار عملي نشد و شهيدچمران خود طرح تسخير دهلاويه را با ايثار و گذشت و فداكاري جان بر كف ستاد جنگهاي نامنظم و به فرماندهي ايرج رستمي عملي ساخت. فتح دهلاويه، در نوع خود عملي جسورانه و خطرناك و غرورآفرين بود. نيروهاي مؤمن ستاد پلي بر روي رودخانة كرخه زدند، پلي ابتكاري و چريكي كه خود ساخته بودند. از رودخانه عبور كردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاويه را به ياري خداي برگ فتح كردند. اين اولين پيروزي پس از عزل بنيصدر از فرماندهي كل قوا بود كه به عنوان طليعة پيروزيهاي ديگر به حساب آمد. در سيام خردادماه سال شصت، يعني يكماه پس از پيروزي ارتفاعات اللهاكبر، در جلسة فوقالعاده شورايعالي دفاع در اهواز با حضور مرحوم آيتالله اشراقي شركت و از عدم تحرك وسكون نيروها انتقاد كرد و پيشنهادات نظامي خود، از جمله حمله به بستان را ارائه داد. اين آخرين جلسة شورايعالي دفاع بود كه شهيدچمران در آن شركت داشت و فرداي آن روز، روز غمانگيز و بسيار سخت و هولناكي بود. به سوي قربانگاه: در سحرگاه سيويكم خردادماه شصت، ايرج رستمي فرمانده منطقه دهلاويه به شهادت رسيد و شهيد دكترچمران به شدت از اين حادثه افسرده و ناراحت بود. غمي مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمي را فرا گرفته بود. دستهاي از دوستان صميمي او ميگريستند و گروهي ديگر مبهوت فقط به هم مينگريستند. از در و ديوار، از جبهه و شهر، بوي مرگ و نسيم شهادت ميوزيد و گويي همه در سكوتي مرگبار منتظر حادثهاي بزرگ و زلزلهاي وحشتناك بودند. شهيدچمران، يكي ديگر از فرماندهانش را احضار كرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاويه به جاي رستمي معرفي كند و در لحظة حركت وي، يكي از رزمندگان با سادگي و زيبايي گفت: «همانند روز عاشورا كه يكايك ياران حسين(ع) به شهادت رسيدند، عباس علمدار او (رستمي) هم به شهادت رسيد و اينك خود او همانند ظهر عاشوراي حسين(ع) آمادة حركت به جبهه است.» همة اطرافيانش هنگام خروج از ستاد با او وداع ميكردند و با نگاههاي اندوهبار تا آنجا كه چشم ميديد و گوش ميشنيد، او و همراهانش را دنبال ميكردند و غمي مرموز و تلخ بر دلشان سنگيني ميكرد. دكتر چمران، شب قبل در آخرين جلسة مشورتي ستاد، يارانش را با وصاياي بيسابقهاي نصيحت كرده بود و خدا ميداند كه در پس چهرة ساكت و آرام ملكوتي او چه غوغا و چه شور و هيجاني از شوق رهايي، رستن از غم و رنجها، شنيدن دروغ و تهمتها و دمبرنياوردنها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسيار ياران باوفاي او به شهادت رسديه بودند و اينك او خود به قربانگاه ميرفت. سالها ياران و تربيتشدگان عزيزش در مقابل چشمانش و در كنارش شهيد شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتياق شهادت سوخت، ولي خداي بزرگ او را در اين آزمايشهاي سخت محك ميزد و ميآزمود، او را هر چه بيشتر ميگداخت و روحش را صيقل ميداد تا قرباني عاليتري از خاكيان را به ملائك معرفي نمايد و بگويد: اني اعلم مالاتعلمون. «من چيزهايي ميدانم كه شما نميدانيد.» به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بين راه مرحوم آيتالله اشراقي و شهيد تيمسار فلاحي را ملاقات كرد. براي آخرينبار يكديگر را بوسيدند و بازهم به حركت ادامه داد تا به قربانگاه رسيد. همة رزمندگان را در كانالي پشت دهلاويه جمع كرد، شهادت فرماندهشان، ايرج رستمي را به آنها تبريك و تسليت گفت و با صدايي محزون و گرفته از غم فقدان رستمي، ولي نگاهي عميق و پرنور و چهرهاي نوراني و دلي والامال از عشق به شهادت و شوق ديدار پروردگار، گفت: «خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، ميبرد.» خداوند ثابت كرد كه او را دوست ميدارد و چه زود او را به سوي خود فراخواند. شهـادت: سخنش تمام شد، با همة رزمندگان خداحافظي و ديدهبوسي كرد، به همة سنگرها سركشي نمود و در خط مقدم، در نزديكترين نقطه به دشمن، پشت خاكريزي ايستاد و به رزمندگان تأكيد كرد كه از اين نقطه كه او هست، ديگر كسي جلوتر نرود، چون دشمن به خوبي با چشم غيرمسلح ديده ميشد و مطمئناً دشمن هم آنها را ديده بود. آتش خمپاره كه از اولين ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمي قربانيهاي ديگري نيز گرفته بود، باريدن گرفت و دكتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از كنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگيرند. يارانش از او فاصله گرفتند و هر يك در گودالي مات و مبهوت در انتظار حادثهاي جانكاه بودند كه خمپارهها در اطراف او به زمين خورد و با اصابت يكي از خمپارههاي صداميان، يكي از نمونههاي كامل انساني كه ماية مباهات خداوند است، يكي از شاگردان متواضع علي(ع) و حسين(ع)، يكي از عارفان سالك راه حق و حقيقت و يكي از ارزشمندترين انسانهاي عليگونه و يكي از ياران باوفاي امامخميني(ره) از ديار ما رخت بربست و به ملكوت اعلي پيوست. تركش خمپارة دشمن به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد و تركشهاي ديگر صورت و سينة دو يارش را كه در كنارش ايستاده بودند، شكافت و فرياد و شيون رزمندگان و دوستان و برادران باوفايش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاري بود و چهرة ملكوتي و متبسم و در عينحال متين و محكم و موقر آغشته به خاك و خونش، با آنكه عميقاً سخنها داشت، ولي ظاهراً ديگر با كسي سخن نگفت و به كسي نگان نكرد. شايد در آن اوقات، همانطوري كه خود آرزو كرده بود، حسين(ع) بر بالينش بود و او از عشق ديدار حسين(ع) و رستن از اين دنياي پر از درد و پيوستن به روح، به زيبايي، به ملكوت اعلي و به ديار مصفاي شهيدان، فرصت نگاهي و سخني با ما خاكيان را نداشت. در بيمارستان سوسنگرد كه بعداً به نام شهيد دكترچمران ناميده شد، كمكهاي اوليه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولي افسوس كه فقط جسم بيجانش به اهواز رسيد و روح او سبكبال و با كفني خونين كه لباس رزم او بود، به ديار ملكوتيان و به نزد خداي خويش پرواز كرد و نداي پروردگار را لبيك گفت كه: «ارجعي الي ربك راضيه مرضيه» از شهادت انسانساز سردار پرافتخار اسلام، اين فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حركت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلكه امت مسلمان ايران و شيعيان محروم لبنان به پا خاستند و حتي ملل مستضعف و زاده دنيا غرق در حسرت و ماتم گرديدند. امواج خروشان مردم حقشناس ما، خشمگين از اين جنايت صدام
پس از هجرت به شهر قم از محضر اساتيد بزرگي همچون استاد شهيد مرتضي مطهري و آيت الله العظمي مكارم شيرازي كسب فيض نمود.
در عرصه تبليغ دين با سفر به نقاط مختلف كشور از جمله شيراز، كرمان، خمين، زاهدان، اراك ، ساري ، گرگان و... به افشاگري و مبارزه عليه رژيم پهلوي مي پرداخت و با سخنراني هاي كوبنده و آتشين كه هنوز در اذهان مردم نقش ماندگارش باقي است، خشم عمال رژيم طاغوت را بر انگيخت تا جايي كه همين افشگري ها سبب شد كه ساواك ايشان را دستگير كرد و مورد شكنجه قرار داد ، زماني كه آزاد شد، از ايشان سوال كردند:«خيلي به شما سخت گذشت.» ايشان در پاسخ گفتند:«كاري كه براي اسلام باشد مشكل نيست.»
اين شهيد والامقام در غائله خلق آذر بايجان كه عده اي از روي غفلت و فريفته شدن توسط منافقين، قصد تعرض به بيت امام را داشتند ، اين شهيد بزرگوار در حراست از بيت مرجعيت نقش فعالي ايفا نمود و شب ها به پاسداري از بيت امام مي پرداخت.
عضويت فعال شهيد و همسرش در جمعيت موتلفه اسلامي از جمله فعاليت هاي سياسي و مبارزاتي ايشان بود.
شهيد سليماني فرد علاوه بر مبارزات سياسي براي رفع فقر فرهنگي و تبعيض در جامعه آن روز اقدامات موثري از برگزاري كلاس قران و احكام براي جوانان در روستاي ازني اقدام به تاسيس كتابخانه در جوار مسجد زادگاهش انجام داد.اين كتابخانه به ظاهر كوچك ملجا و پناهگاه جويندگان علم و حقيقت علي الخصوص جوانان شد.
به علاوه ايشان با تهيه جزوات مذهبي و تنظيم و تكثير نوارهايي با صداي دلنشين، كه مشتمل بر زندگي ائمه بود به ارشاد و هدايت جوانان مي پرداخت.
شهيد سليماني با پيروزي انقلاب ، سنگر مبارزه عليه طاغوت را به سنگر سازندگي مناطق محروم تبديل كرد. پيگيري مستمر ايشان در زمينه عمران روستايي منجر به تاسيس حمام عمومي توسط جهاد سازندگي در روستاي ازني شد. رايزني شهيد براي تاسيس و بهسازي مدرسه نمونه اي ديگر از خدمات وي بود.
با آغاز جنگ تحميلي رژيم بعث اعراق برگ زرين ديگري از كتاب عشق و حماسه اين روحاني فداكار ورق خورد و مبارزاتش رنگ خون گرفت. علاقه وافر اين روحاني به اعتلاي پرچم اسلام و وطن به حدي بود كه با داشتن طفلي چند ماهه و فرزندي كه چشم انتظار به دنيا آمدنش بود وعلاقه به همسر فداكارش مانع از رفتن به جهاد در راه خدا نشد و بخاطر خدا از تمامي علايق دنيوي دست شست.
در همان روز هاي ابتدايي جنگ به عنوان اولين گروه رزمي تبليغي روحانيون در معيت حضرت ايه الله العظمي نوري همداني عازم جبهه هاي حق عليه باطل شد و مدال پر افتخار شهادت زينت بخش وجودش شد.
شهيد سليماني فرد در مدت حضورش در منطقه عملياتي سر پل ذهاب در جبهه هاي غرب كشور به انجام رسالت تبليغي و جهادي خود پرداخت.
سر انجام اين روحاني وارسته و مبارز خستگي ناپذير در بيست دوم مهر 1359 در سر پل ذهاب به خيل شهداي اسلام پيوست.و خاكيان را رها نموده و با جسم و روحش به افلاك پركشيد و همانند مادرش زهرا سلام الله عليها مدفنش مخفي ماند و عزيزانش را چشم به راه گذاشت.
مادر شهيد مي گويد:« پس از شهادت فرزندم ولي الله و مفقود الاثر (جاويد اثر) شدن او، خيلي گريه و بي تابي نمودم تا اينكه شبي در عالم خواب فرزندم را ديدم كه پرچمي به دست داشت و بربالاي بلندي ايستاده بود. رو به من كرد و گفت: مادر چرا ناراحتي؟ من طلبه امام زمان بودم و در راه ياري امام زمان به شهادت رشيدم، ديگر گريه و زاري جايي ندارد.»
خدايا! جمهوري اسلامي ايران را به پيروزي نهايي برسان.
پروردگارا! رهبر كبير انقلاب اسلامي، امام خميني را از جميع بليات محفوظ و مصون بدار.
دخترم زهره جان! تو همواره بعد از من بايد همانند حضرت زينب پيام رسان خون شهدا باشي. در اين راه مجدانه بكوش و لحظه اي از پاي ننشين.
همسرم! درس شهامت و شجاعت را از فاطمه زهرا بياموز و در اين راه گام بر دار و از مسير الله هرگز منحرف مشو. اگر اسلام و جمهوري اسلامي ايران پايدار نمي ماند مگر با كشته شدن ما، پس اي گلوله ها بياييد و بدن ما را سوراخ سوراخ نمايي، اما اسلام عزيز و جمهوري اسلامي ايران باقي بماند. ان شاء الله .
از همه ي شما التماس دعا دارم. از همه شما پدر و مادرم و برادران و خواهرانم و همسر و دخترم و ساير دوستان و فاميلان خدا حافظي مي نمايم. خدا حافظ...
منبع: كتاب ره پويان وصال كوي عشق
لازم به ذكر است متاسفانه آنچه شايسته نام اين شهيد بزرگوار بود در شناخت اين شهيد از جنبه علمي و مبارزاتي بود انجام نگرفت و اين شهيد والا مقام در بخش و استان خود همچنان ناشناخته مانده است در صورتيكه اين شهيد بزرگوار در شهر مقدس قم يك چهره شناخته شده مي باشد.
درود بي پايان خداوند تبارك تعالي برروح قدسي شهيد ولي الله سليماني
نالمؤمنينرجالصدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضينحبه و منهم من ينتظر و مابدلوا تبديلا.
فعـاليتهاي اجتماعي: